سر تا به پا تغزل شیواست نازنین
آواز خوان ساز غم ماست نازنین
قسم به می که از او جان و هم جهان زنده است
قسم به نی که در او شور عاشقان زنده است
آمد بهار تا برد از دلها زنگ
برخیز و سوی سبزه و گل کن آهنگ
رسوایی روزی است پریشانی ما را
کز پرده شب می کشد عریانی ما را
نیست که با ترانهها از تو سر و صدا شویم
با همه سرشکستگی عشق ترا سزا شویم
التماس از من و امثال من اصلا دور است
مرد آن است که هر طور شده مغرور است
این روزها مدام چراغانیِ غمم
از حال من مپرس که سرریز ماتمم
به جز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
سرشار از غرور و غزل بوده عشق تو
آری چقدر ماه عسل بوده عشق تو
قفس خون می شود تا می کشد آواز آزادی
کهستان می تپد تا می کند پرواز آزادی
گوشه ی با درد سرتا پا عذاب افتاده ام
حال میپرسی چه گویم لا جواب افتاده ام
خواهر زمان رفتن ما رو به آخر است
مانند کوه باش که اینگونه بهتر است