مرا چشمت تواند غرق، موج تند دریا نه
مرا پیک لبت اندازد از پا، پیک ودکا نه
ای سلام گرم خورشید از فراسوها به تو
شب پناه آورده با انبوه شببوها به تو
بگذار تا ز هالهای نوری درآرمت
از بغض "تلخ زنده به گوری" درآرمت
ای فصلها که گردش همواره میکنید
امشب شما چه درد مرا چاره میکنید؟
غمت در طرحی از لبهای نا آرام عنوان شد
غمت عنوان شد و آیینه در آیینه حیران شد
به نام عشق، به نام همیشه ی جاری
به نام حضرت معبود، حضرت باری
خوش آمدی به جهانم به این پریخانه
غم صمیمیِ من ای سِتُرگِ دیوانه
دست هایم می دود دنبال تو
جمعه جمعه، لحظه هایم مال تو
تو آسماننشینی و من یک زمینیام
بسیار کوچکم، چه کنم تا ببینیام؟
میرسم! نه، نارسیده میرسد خبر، تو نیستی
داغ میرسد به روی داغ بر جگر، تو نیستی
نشست و زُل زد و برخاست و دراز کشید
خدا چقدر عزیزم ترا به ناز کشید
دل بد از تکرار بودن، سخت درگیر خودش
یک جهان خسته دارد در مزامیر خودش