از وجودت راه میافتد منِ تنها منت
روح سرگردانِ مانده در تهِ پیراهنت
با نوبت هر که میدهد اینروزها دردم
از دشمنان دلگیرم و از دوست دلسردم
با عشق زندهگی کن و با غم کمیبخند
هر ماه نیست ماه محرم کمی بخند
دوباره گریه کردم رود رود امواج آمو را
غم دلتنگیام را غصهی کوچ پرستو را
با تو ای فریادِ عشق، آوای دیگر داشت بلخ
روزهای دیگر و شبهای دیگر داشت بلخ
گفتی که عاشقی مکن، این کار خوب نیست
رسوا شدن به کوچه و بازار خوب نیست
سخن که از لبِ واژهپژوهِ بلخ، بماند
خدا کند که پس از آن، وضوح بلخ بماند
رفتی و تنهاییات در هر قدم، جا مانده بود
رو به روی من به جای شهر، صحرا مانده بود
مأمن هموارۀ آزادی آغوش شماست
خود، اسارت یک غلام حلقهبرگوش شماست
غريب وار نشسته به جان من غم تو
چه غمگنانه نشسته چه بی وطن غم تو
پاک است مرا دامن، من دختر زیبایم
دوشیزه ى امروزی، معشوقه فردایم
بیا با خودت بوی باران بیاور
به دلهای دلتنگ، ایمان بیاور