باید دوباره پنجره را آفتاب کاشت
باید برای آینه ها اعتقاد داشت
دختر بافنده رویاهات را محکم بباف
در ترنج رنج، عرش و فرش را در هم بباف
سفر شروع شد از تو، سفر ادامه ی توست
سفر رساندن پیغام و عکس و نامه ی توست
بی تو شبم، که تا به ابد در سیاهیام
یک ماه، نیست در صدد روبهراهیام
نگاه میکنی و این نگاه، اشراقیست
نگاه کن که دلم یک جزیره مشتاقیست
جاده آماده، تو آماده و حالا حرکت
کار نگذار از امروز به فردا، حرکت
شب است، پنجره باز است و ماه پنهان است
اتاق کهنهی من سرزمینِ ویران است
باید دمی با عشق همپیمانه باشی
با هر کسی جز حضرتش بیگانه باشی
من زنم، یک دردمند دورۀ دیرینه ام
وارث غمهای بیپایان صد تهمینه ام
امشب به من از رستم و از ببرِ بیان خوان!
شهنامه اگر نیست، کمی از اخوان خوان!
بغض کرده چشمم امشب موج طوفانی ستم
کوره راه سرنوشت زشت طولانی ستم
پشتِسر از هرچه مرداب است، اشکم خستهتر
پیشِرو از هرچه بنبست است، چشمت بستهتر