آقا خموش! شعر مخوان، ما گرسنهایم
آوازمان مده، منشان، ما گرسنهایم
تو نباشی اگر درین خانه، عشق از آشیانه میکوچد
تیره و تنگ میشود دنیا، برکت از اهل خانه میکوچد
روی یک پاشنهام چرخ زدم
ساقها سوزن پرگار شدند
بویِ گل، زمزمهٔ بادِ بهار آزادی
عشقِ من، آینهٔ قامتِ یار آزادی
معرفی كرد خود را : منم كبوتر چاهی
مرا فروخته مادر به پنج سكه ی شاهی
در هوایت بانوی بارانی ام
یک دریچه باز کن زندانی ام
با سایۀ که گام به گامم روانه بودم
در من هوای یک سفر عاشقانه بود
هزار بار اگر عاشقم برای توام
هزار سال اگر ...، مست چشم های توام
من آن موجِ گران بارم که در دامن نمی گنجم
من آن توفنده خاشاکم که در گلخن نمی گنجم
صحنهی از آخرین دیدار باقی ماندهاست
در خیالم خاطرات یار باقی ماندهاست
بهار آورده گل، تا یار من گیسو برآشوبد
جهان را باز با یک گوشه ابرو برآشوبد
در چشم های او که از آن عشق می تکید
می شد نگاه حضرت خورشید را کشید