ترک دوری کن بیا حداقل نزدیکتر
هست تقدیر من و تو از ازل نزدیکتر
لبریز حس تازه، آبستن بهارم
مثل تن درختی، صد ریشه انتظارم
انگار در نگاه تو یک حرف مبهم است
چیزی میان قصه ای از غصه و غم است
بدون شبهه؛ دلم آنچه از خدا میخواست
تو بودی و تو و از هر کست جدا میخواست
مباد؛ یک سر مو شبهه در صَداقت ما
که بوده است از اول همین؛ سِیاقت ما
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
گرفتی از من و دادی به دست سرنوشت او را
به دیوار سر راهم نشاندی خشت خشت او را
گل نمیکند بیتو شاخ عشقهپیچانم
ای نشسته در چشم و ای تنیده در جانم
کلماتم، کلماتی که «درخت» و «سنگ»اند
کلماتی که کمی «خسته» کمی «دلتنگ»اند
دلتنگم و دو چشم تو پیدا نمیشود
مادر! در این غبار دری وا نمیشود
دریغا عطر نارنجی که راز آمیز در قوطی
به کشتن داد شهری را پر از پاییز در قوطی
ﻣﻦ ﺳﺮﮔﺬشتهای ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺭﺍ
ﺑﯽ ﺣﻀﻮﺭ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ