کنار چای تلخم شعر با طنبور می چسبد
هوا سرد است و یک سیگار هم بد جور می چسبد
عشق روشن می کند رایانهی رویای من
می نشیند دل به پشت میز دفتر؛ جای من
آب و غربال باد درگیرند، سرِ گیسوی دختر آبان
ماندهام تا چه کار باید کرد با دو بیبند و بارِ بیبهمان
سلطان خوابهای پریشانم
میخواهم از تو روی بگردانم
بیعشق خود را تا ابد انسان نمییابد
آهنگ عاشق هیچ…؛ گاه پایان نمییابد
شکوفه ریخت، چمن پیر شد، بهار گذشت
نیامدی و بهارم به انتظار گذشت
بعد از شما یعنی دوجین گلدان خالی
یعنی دو تا پیراهن خشک سفالی
به مردم وطنم من رجوع خواهم کرد
به ريشه های تنم من رجوع خواهم کرد
توفندهباد سِکهیگردون بهفال تو...
آموزگارِ پهنهی گیتی مدال تو
دیوانه شدم تا که چشیدم ز سبویت
لا حول و لا قوة الاّ گل رویت
صدای گریه هایم در غروب سرد یادت هست؟
که می گفتم : مرو، این جا بمان، نامرد! یادت هست؟
دود چراغِ موی تو مجمر به پا کند
ابرو مگو! که شدت خنجر رها کند