آه، انسان به دست های خودش گور کرده است آرزوها را
زیر یک تل خاک پوشانده است خاطرات بلند افرا را
رقص تو با آواز تمبک بستگی دارد
شادی به این عشق مبارک بستگی دارد
آسمان یکسره جاخورد و زمستان بارید
درد پیچید به خود، گریه فراوان بارید
تو را از آب میگیرم تو را از بین ماهیها
اگر این گریه بگذارد، اگر این بیپناهیها
یلدا نه شب که ماه دل آرای کابل است
ماه تمام در دل شب های کابل است
چهار فصل وجودم لبالب از پاييز
سكوت لعنتى تو ، چه قدر رعب انگيز!
گیسو پریشان جاده را کمتر پریشان کن
قدری مدارا با دل غمگین آبان کن
وقتی برای از تو نوشتن مصمم
یعنی کنار توست که یک کوه محکمم
دنيا و هرچه هست در آن، ديو و دد شده
دنيا به قدر خوبی ما و تو بد شده
برايت میسرايم شيونی با ساز افغانی
كه آتش را برقصی از خط دامن به پيشانی
چارفصل درد را می نهی به کوله بار
می خورد رقم چنین سرنوشت و روزگار
تصویر زخم خوردۀ فرهاد روی کوه
تا عمق ذهن خسته ام انگار می رسید