سرچشمه میگیرند از چشمت تغزلها
آشفتهی یک تار گیسوی تو کاکلها
دست ها را بر دهانم بسته خواهد کرد مرگ
غیرتم را بعد از امشب خسته خواهد کرد مرگ
گذشت عمر و چه گویم در انتظار گذشت
در آمد آمد مریم چهل بهار گذشت
با تو من ناگفتهها بسیار دارم ای درخت
هر کجا باشی تو را من کار دارم ای درخت
از ابتدا که شده سازههای سنگر سنگ
بدل شدهست به یک گفتمان برتر سنگ
این روزهای پرپر من در هوای تو
دل ذرّه ذرّه ذرّه شده از برای تو
عشق پیراهنی از شعله به جانم کرده
بعد، آوارهترین روح جهانم کرده
گیتی برای من شده مانند گور؛ تنگ
چندان که گشته در دهنم انگبین؛ شرنگ
پر شد چنانچه کاسهای ازدرد، بیخیال...
روزی که برگها همه شدزرد، بیخیال...
ورق برگشته است و یار من گیسو پریشان است
دل دردانهاش آیینه از ساز خراسان است
ماه با آن منزلت در حوضِ ماهی کوچک است
کوه اگر باشم به چشمان تو کاهی کوچک است