هم زخم من زمانه زمان درنگ نیست
خاموشیات نشانهی پایان جنگ نیست
بی تو چندیست از کفم دادم، سر گیسوی خواب کامل را
برسان از لب غزل ریزت، به نگاهم جواب کامل را
وطن! خواهند آخر خانۀ خاکسترت سازند
نجنبی گر ز جا خاک خودت را بر سرت سازند
بهشت عدن که غرق عبادتش شده است
عبای سبز بلند سیادتش شده است
طاقت بیاور، زندگانی خوب و بد دارد
دلتنگیِ بسیار، رنجِ بیعدد دارد
با من بهار پیرهنم را نگاه کن
خون چکیده از دهنم را نگاه کن
شبی خیالِ ناب را کمی به بر کشیده ام
بغل بغل ستاره را ، به چشم تر کشیده ام
باز کن در را که آزادی و نان می آورند
خاک می خواهند، یعنی رایگان می آورند
صبرت از پای درآورده شکیبایی را
ای که سوزانده غمت لالهٔ صحرایی را
ندارد سر ما تاب پریشانی سربند
چه عطری جریان دارد از آن فرق برومند!
خلیل خواست که در راه حق جوان بدهد
بنا نبود کسی جز تو امتحان بدهد
تویی نسیم خوش راهی بهار شده
منم همیشهی دور از تو بیقرار شده