تو آیه، آیه، آیهی ایمان تازهای
تاریخِ انقضای خدایان تازهای
در وطن یا بیوطن، هرجا تو باشی من خوشم
آری آری من خوشم؛ حتا اگر در آتشم
زیباست دو چشمم اگر اسپند تو باشد
یکبار اگر سورهٔ سوگند تو باشد
ندیده است که چشمم سیاهچال شده
تمام هستی ام از سوختن ذغال شده
تنها امیدت کور سویی در اتاقی بود
آوار شد روی سرت تا غیرِ ممکنها...
تمام لحظهها را با دو دستش باز جان میداد
زمین را با صدای گامهای خود توان می داد
در آن غروب خون به جگر گریه جان گرفت
وقتی رسید قصه به سر، گریه جان گرفت
فدای خیل شهیدان راه معجرتان
که شام گم شده در شامگاه معجرتان
یک رود حسرتیم، به دریا نمی رسيم
تا باغ های روشن رویا نمی رسيم
یادش بخیر! خاطر آن کس که داغ داشت
-یک عمر رفته- گمشده اش را سراغ داشت
در دل غمزدهام بیم شدیدی دارم
باز امّا به وصال تو امیدی دارم
ای رفته از نظر چه شدی، در کجاستی؟
بی خط و بی خبر چه شدی، در کجاستی؟