دوباره آمده ام تا دوباره جان بدهم
دوباره آمده ام پرچمی تکان بدهم
نهر بیرون زد و پای همه را در گِل ماند
شهر در پاسخ یک مسئلۀ مشکل ماند
با تو عادت کرده ام مثل زمین با آسمان
از تو بیرون نیستم، خواهی برو، خواهی بمان
انگار باید غصه تا آخر بماند
چشمان زینب تا همیشه تر بماند
دو پلکِ قوس قزح، چشمهای بارانی
مرا بپوش از این پس به جای "بارانی"
در خانه باشم بهتر است هر چند طوفان نیست
آرامش گمگشتهی من در خیابان نیست...
بر طبل میکوبند و میرقصند خالیها
پایان تلخی دارد این آشفتهحالیها
به خوابم آمدی ولی به رنگ و روی دیگری
تبسمی به لب لبی به گفتوگوی دیگری
صدای پز زدن یک خزنده می آید
مرا از آمدن رفته خنده می آید
ما را چه به دلتنگی و ما را چه به غم ها
با مستی جاری شده در بین حرم ها
پاییز نیست، موسم مرگ قناری است
پایان جشنوارۀ شعر بهاری است
امشب اسیر باغچه، مدهوش خانه ام
گویا نشسته عشق در آغوش خانه ام