نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
تو زنگ بودی در سینهها بزرگ شدی
و از صداقت آیینهها بزرگ شدی
موسی به دین خویش، عیسی به دین خویش
ماییم و صلح کل در سرزمین خویش
سیب سرخی به روی سینی سبز، اینچنین کردهاند میزانت
اینچنین کردهاند میزانت، پیش روی هزار مهمانت
نوروز اگر با تو نشینیم
نوروز؛ دلار است اگر با تو نشینیم
گهوارهای روان است بر موجهای دریا
مادر کجاست؟ شاید... در ناکجای دریا
دلم ویرانهتر از شهر بم شد
ز تهران شاعری آواره کم شد
هزار قونیه سرگردان اسیر جذبهی گیسویت
نشسته حضرت مولانا بسمت طاق دو ابرویت
کسی که حوصله یا درد را سخن زده است
زنیست مست که بی می، می کهن زده است
از لحظه كه رفته ای از لحظه های من
دنیا كشیده نقشه شومی برای من
بر شانهای مریم سبد پر ز انار است
مریم چه قدر سبز چه اندازه بهار است
حرفی بزن که این شب دلتنگ بشکند
این سخت، این سکوت ترین سنگ بشکند