مرا چشمت بهار سبز و زیبای سمرقند است
خریدارم بگو در فصل ارزانی خود چند است
در کویر آرزو ها عطر باران می رسد سبزه قامت می کشد بوی بهاران می رسد
وقتی که پنج شنبه ی من شامگاه شد
تو آمدی و جمعه ی من ماهِ ماه شد
سر میکشم هی جرعه جرعه زندگانی را
با اینکه از کف دادهام عمر و جوانی را
به چشم خلق جهان آفتاب مشترک است
زمین، زمانه، هوا، آب، ماه، آب مشترک است
با کدامین نفس از دست ستم آه کشیم؟
به کدامین طرف از دوزخ مان راه کشیم؟
نوروز؛ پیامآورِ عشق است و امید است
پیکی که لبش نامه بر مهر و نوید است
غریبه غریب است و تنها برادر
چه اینجا برادر، چه آنجا برادر
من از ایرانم ولی در شهر تهران نیستم
از دوشنبه هستم و در تاجیکستان نیستم
بیتاب که او را نکند دیر بخواهد
میرفت که آب از شرر تیر بخواهد
عاقبت زنجیر ما را چون کلاف
بافت محکم این عمو زنجیرباف
دو چشم سرمه پرِ قندهاریات زیباست
دو گونۀ تر و سرخِ مزاریات زیباست