خیلی دیقم از برای رسم و فرهنگ وطن
خانهها و کوچههای کوچک و تنگ وطن
گفتم هزار مرتبه با خود: بس است، بس!
اما نشد که روی بگردانم از هوس...
با تو در کنج کافهیی متروک، بی تو در ناکجای این خاکم
بی تو چون دشت های لمیزرع، با تو چون کُردهای تریاکم
در تذکرهام، عاشق انسان بنویسید
از نسل ابومسلم و ساسان بنویسید
غزنی منم، با يك بغل تاریخ والایم
از کورههای آتش و باروت میآیم
اتفاق تازه بسیار است اما نیستی
لحظه ها از سوژه سرشار است اما نیستی
امروز روز اول نوروز دیگری است
بعد از سلام، حال و هوا رو به بهتری است
بیخیال تن تو با تو سفر باید کرد
پرِ آتش شده این شهر، حذر باید کرد...
انگار دارد روی اقیانوس میبارد
وقتی که باران بر فراز طوس میبارد
بی خبر باشی و از سر سرت عاشق شده باشد
یک نفر چند برابر سرت عاشق شده باشد
یک منظره از وسعت فردوس جنان است
چشمان تو آرامش قبل از هیجان است
بابه نوروز آمد و لب وا نکرد
هی دوید و " آجه" را پیدا نکرد