مقابلش که رسیدم نشستم آه کشیدم
دو خط ساده ی ممتد در آن نگاه کشیدم
از صبح ما سپیده نه، خون آتشک
زده خون آتشک زده از رگان ترک زده
آهوی ختن طرح نو انداز در این باغ
تا خنده زند حافظ شیراز در این باغ
مکن به خون من آغشته، شام آخر را
سبد بگیر عنان دل مسافر را
مرا به بال غزل های عاشقانه ترین
ببر، به اوج بلندای بیكرانه ترین
تنها نه من افتاده ام در چنگ چنگیزت
غارتگر دلهاست چشم فتنه انگیزت...
نگاه کن! در چوبی سیاه پوشیده است
ستاره جان! نکند چشم ماه پوشیده است؟
...که گذشته ولی نمیگذرد، تا ابد این حساب میماند
این تب و این تشنج و ترس و... همچنان این عذاب میماند
عشق بُنبست ندارد که تو باشی راهی
شادم از لطف تو ای یار! در این همراهی
ما کور دائمیم و تو آن نور دائمی
یک عمر کور و دور... چه مرگ مداومی
در صورتت افتاده تا طرح تبسم
آتش... تلاطم... هی تلاطم ... هی تلاطم
فصل کوچ پرندگان شده است، چه نشستی که «من دلم تنگ است»
سنگپشت پرنده باش و برو، برو آنجا که نور و آهنگ است