نیم رخساره گلگشت حافظ، نیم رخساره بستان سعدی
در بغل کوزهی شعر خیام، بر لبانش گلستان سعدی
بريز اى اشك بارانى بهارانى دلم خواهد
بخند اى گل كه بستانى گل افشانى دلم خواهد
این چنین از بس که استغنای ما کم میشود
هر پدر گم کردهی فرزند مریم میشود
تو آن عجیبِ عجیبی جزیرۀ مبهم
که در غلیظی مِه میروی فُرو هر دم
هر کجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید
حرف تهران و سمرقند و سرپل برنید
در میان کوچهها عطر اقاقی ریخته
خاطرات تلخ را کنج اتاقی ریخته
خوب من خود را چه زیبا در دلم جا کرده ای
ماه واری در دل این برکه بلوا کرده ای
بهار رنگ ندارد به پیش دامن تو
به رقص آمده است آفتاب در تن تو
یکی گمُ شد تک و تنها یکی این جاست سر درگمُ
یکی در گرمسار و دیگری در سردسیر رُم
بیکعبه گشت مکه ابابیل را بگو
فرعون سالم است برو نیل را بگو
خورشید، ماه، ماهی و انسان سیاهپوش
دریا و کوه و دشت و بیابان سیاهپوش
صبح تاریکی که جان آتش گرفت
کهکشان در کهکشان آتش گرفت