این جمعه هر چه داشت دل من کباب شد
یا قطره قطره قطره فرو ریخت، آب شد
تصویری از سیاهی دریا و ساحلش
آهنگ موج خسته و مردی مقابلش
من از خراسانم، نه اصلاً نیستم افغان
همشهری سینایم و فرزند بوریحان
به دعاهایمان امیدی نیست، این همه ذکر و نذر ییهوده است
رشته صبرشان گسسته شده، هرچه تسبیح شاه مقصود است...
پناه میبرم به طبیعت، به رنگهای محشر پاییز
به جذبههای شَرشَر باران، به خلسههای شُرشُر کاریز
کتاب هندسه خونین به دست باد افتاد
ز دست سبز شکوفه گل و مداد افتاد
این روزها حضور و خبرهای تو کم است
حالم گرفته غیر تو از هر چه آدم است
بهار دهکده، گنجشکها، سرود، چه شد؟
قطارهای چنار کنار رود چه شد؟
باز وا کرده نگاهت به حرم پای مرا
به ضریحت برسان دست تمنای مرا
از اين خانه، از اين ايوان مرا با خويش خواهد برد
صداى شرشر باران مرا با خويش خواهد برد
پامير، بغض گشته و پيچيده در گلو
هلمند میدود به گدايی به چارسو
آری، برادران همگی ناتنی شدند
این سیبها، بهار نشد، کندنی شدند