کاش من هم پرنده ای بودم، میپریدم به سوی پرچینت
در خراسان بی قرار دلت، در مزار دو چشم غمگینت
ما همه از درون میانماریم؛ مارها در میانِ ما یلهاند
مارها وِردخوان هر درزند، مارها قصهگوی فاصلهاند
چشم تو پلنگی است کمینکرده به هر سو
بی خواب که از گردنهای بگذرد آهو
سجاده و من و دل غمگین و انتظار
شاید كه رد شوی دمی از كوچه ام بهار
ابری کبود؛ شست غبار دل مرا
رنج مرا، هَراس مرا، مشکل مرا
از بین تیتر ها خبری انتخاب شد
داعش فرو شکست.... بنایش خراب شد
سیب را سمت من تعارف کرد، سیبها بوی آسمان میداد
رو به من ایستاد با لبخند، خندههایش به من توان میداد
گل کرد بسی غنچه به لبهای خداوند
در کارگه خود چو به رویت نظر افکند
کجاستی، بار دگر، جان پدر کجاستی
باز پر اضطراب تر، جان پدر کجاستی
هرچند کفن و دفن شود دودمان ما
گل میکند جوانهی دیگر ز جان ما
دوباره آمدهام بیقرار لبخندت
که یک سبد گل سیب است بار لبخندت
چشمان میمست تو باج از خَرمنِ خورشید میگیرند
این بیمُرُوتهای غارتپیشه سیب از بید میگیرند