زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
میان درد و تب و سرفه و نفس تنگی
رسیده ام به شبستان کاشی رنگی
نوای ربنّا در گوش هایم تا ابد جاریست
نشاط از گوشهی محراب و ذکر «یاصمد» جاریست
سلام ما به تو ای شهر اولیا غزنه
سلام ما به تو ای خاک پربها غزنه
این قصه از سواحل آمو شروع شد
با کوچ دسته های پرستو شروع شد
دوباره، باز کلاغی، خدا بخیر کند
خطر رسیده به باغی؟ خدا بخیر کند
نه چراغی است، نه ماهی، همه جا خاموشی است
شانه در شانه عزادار و عَلَم بر دوشی است