نباشی هر شوم یلدایه پاطو
قد از مه غم رفیق رایه پاطو
ز دریا موج گوهر بار ناید
دهان بگشوده غیر از مار ناید
خودم را با چه رویی بنده ات باید بنامم من
که در عمر بشر یک بنده مانند علی داری
گلوی بیصدایت را بمیرم
دل پر ماجرایت را بمیرم
پیام مرگ و مردن را نیارید
نوید جان سپردن را نیارید
نفس پیچیده در دل ناله دارم
که طعم تلخِ چندین ساله دارم
تا چند؟ تو را کجا بپالم خیام!
یکبار دگر بده مجالم خیام!
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم بگو اگر میآیی
افكار پریش را به دریا انداخت
دیشب كم و بیش را به دریا انداخت
برایت باد و باران میسرایم
ترا با قلب و با جان میسرایم
انسان و قیامت و جهان افسانه
و هست زمین و آسمان افسانه
سرم شش ساله بر داره، کرم کن!
شبانه از سر عشاق کم کن