هرگز عجیب نیست ببینی که عاشقی
طی می کند برای حرم راه دور را
درون سینه آتشخانه شد دل
شراب عشق را پیمانه شد دل
مردمی خسته از شب تزویر
چشم در چشم اضطراب شدیم
زندهگی نیست برق تابشگر
که کشد خط زر به لوح سپهر
نی مهر، نه ماه قسمت ما شده است
نی راه که چاه قسمت ما شده است
در رگم رودخانهها جاری
من دعا میکنم که برگردی
در روضه به روی او بسته است، مینشیند کنار دیوارش
چادرش را که خاکی راه است، میکشد روی بغض بسیارش
افکار من صد جای دیگر پرت شد اما
افتاد چون قندی درون قهوه ی تلخی
چون درخت، ایستاده میمیرم
شبح مرگ در کمین من است
در سکوتی که سایهگستر بود
یک سپیدار داشت جان میداد
خواستم تا که باز بنویسم
از تو و مهربانیات مادر
مثل یک سایه سایه ی تنها
مانده ام خسته در کنار شما