در رگم رودخانهها جاری
من دعا میکنم که برگردی
در روضه به روی او بسته است، مینشیند کنار دیوارش
چادرش را که خاکی راه است، میکشد روی بغض بسیارش
افکار من صد جای دیگر پرت شد اما
افتاد چون قندی درون قهوه ی تلخی
چون درخت، ایستاده میمیرم
شبح مرگ در کمین من است
در سکوتی که سایهگستر بود
یک سپیدار داشت جان میداد
خواستم تا که باز بنویسم
از تو و مهربانیات مادر
مثل یک سایه سایه ی تنها
مانده ام خسته در کنار شما
من “زندهجان”ی زیر آوارم
که بخت من روی گسل خفته
کوچ کلاغهای سیاه از فراز بام
بیدار می شوی شبی از خواب احتمال؟
شاید آن روز، روز بارانی، مادرم خوابِ چشمه را میدید
ابر اردیبهشت گل میکرد، آسمان قطره قطره میبارید
خداوندا! ورق يكبار گرديد
نوار آخر شد و تكرار گرديد
باز آتش گام در گام تبر
راه بر خرگاهِ کاجی میزند