ما میمیریم
تا شاعران بیمار شعر بگویند...
این دیوار شماست
اجازه است خودم را بچسبانم؟
در عرصهی قلمرو آفاقِ انتظار
از هیئت دو قطب سخن میکشید بال...
محبوبم!
در ایمیل آخرت نوشته بودی این روزها در مرز یونان هستی...
وقتی زنی در کنج خانه میگرید؛
ابتدا گلدانها یکی یکی پژمرده میشود...
حسين من کجايی
تا ببينی کربلايت را...
زنی را میشناسم که با دستی خانه می تکاند
و با دست دیگرش گهواره مرد آزادی را تکان میدهد...
کتان در دوکدان گنجشک بر ترقوه بگذارم
و لالا شوم کودکان خیزرانیام را...
پیوسته دربهدر... پامال روزهای پریشان بیپدر
جان برزده به کوچه و پسکوچهی گمان...
من زنده ام با گلوله یی در قلبم
دونده یی در اطراف دیورند...
باید عاشق باشد
که زمستان آمده را نفهمد
چه فرقی می کند اصلا قیچی را بردار
و این کُره بزرگ چسبیده به کاغذ را تکه تکه کن...