در آشپزخانه
وقتی ظرفها را میشویی
در سوگ سعادت ملوک تابش و همنسلانش...
در سوگ این برگ...
وقتی سنگی به برکه ای بزنند
پرندگان...
بهار چیست؟
زمستان سرد و بی باکی اگر شگوفه نبود
التجا کردم که دلتنگم
عرض کردم عشق مثل یک مِه رنگینِ آشفته
از هواپیما پیاده شدی آرام وسط بهشت زهرا
از "من" خبری نبود...
و قرنها است که قلاب پرسش:(؟)
گلوگیر ماهیان سر گردان این برکه است
قصیده را قرن هاست رها کرده ام
که رعایت ارکان آن سنگین است
دوستش داشتم
نمى دانست
نمیدانم... نمیدانم این خرگوش از کدام کلاه؟
این کلاه از کدام سر، از کدام سرزمین آمده است؟!
یک صد و پنجاه و یک...
یک هزار و یک صد و پنجاه و یک...
امشب پیشانی خواب را بوسیده ام
و در جزیره ای میان شب و خورشید، سرگردانم