قطار آمد و با زوزه ای توقف کرد
غروب منتظر و خسته را تعارف کرد
فرود آمد از اسب آهنینش مرد
نشست و بوسه بر آن خاک پر تقدس کرد
پیوند دل مرا گمانم ز ازل
با چشم تو بسته حضرت عزوجل
همچنان غرق به رؤیای خوشت میمانم
چشم در راه خبرهای خوشت میمانم
کسی نمانده که لبخند را ترانه کند
و خود نه لبخندی است...
تکانهدار ترین اتفاق افتاده
صدای سرد کسی دراتاق افتاده
آب عشق آورده و این خانه را جارو کنید
بعد در این حلقه گرد آیید و الاهو کنید
به روی کوچه ها بستند احساس خیابان را
نگاه خسته ی شهری که حس می کرد طوفان را
من و ذکرِ نامِ تو یا علی، که کشانی ام به هدایتی
مگر از تو چشمِ عنایتی، برسانَدَم به ولایتی
هوای گریه در این ایستگاه سنگین است
سکوت سرد تو و بغض راه سنگین است
دردِ پایان ناپذیر عشق در جانم تویی
لذت و لطف غزل های پریشانم تویی
جهنم جاى بدى ست
كه گاهى در آن