تفنگ، کوه، زمستان، تنوری از آتش
و مرد و اسپ، بیابان، عبوری از آتش
چه تلخ! با تنِ از رنج خسته در آتش
زمین به وضع غریبی نشسته در آتش
بی چتر زیر بارش باران مرا ببوس
در بین بیر و بار خیابان مرا ببوس
این دفعه مست و مخفی و جادوگر آمده است
شیطان شده به داخل جانم درآمده است
هلا، هلا! به کجا می روید؟ برگردید
قدم نهید به میدان، اگر، نه نامردید
دست بردار مبادا که ضرر داشته باشد
نکند از تو تمنای دگر داشته باشد
این چهل تکه به هر گوشه دنیا انسان
مرده ریگی مانده از آدم و حوا انسان
چون شانه به گیسوان کابل زده است
از بلخ گلی به روی کاکل زده است
در این کشور که از داد است خالی
جوالی کی رسد تا پیش والی
زمین است این وطن یا سرزمین است
که دایم پایمال آن و این است
هم بازی رنگین کمان، همزاد بارانی
یک اتفاق تازه در ذهن خیابانی
سرگیجه های آخر خود را نشانه کرد
شب را فدای یک غزل عاشقانه کرد