دنیا اگر برای تو یک جفت بال داد
آیا برای بال کشیدن مجال داد؟!
حالا که جهان چه خوب و بد در گذر است
پیش آر و به سفره نه چه خشک و چه تر است
در باغ غنچههای من آشوب پرورید
آن زخمها که از دم شمشیر سرکشید
گفتیم: غذای تلخ ما حلوا بود
دیروز درفش نام ما بالا بود
بر سفرهی خوشرنگ باغ و گل نشانت
صبحانهات هستم، پنير و شير و نانت
ألَی! یاد وطن کرده دل مه
لباس غم به تن کرده دل مه
کسی که این طرف خط نشسته مجنون است
- الو! سلام عزیزم! صدات محزون است
اینجا رخِ تازه خاطرِ شادی نیست
سوگ است و سیاهی است و آزادی نیست
این سرنوشت تلخ و مبهم ماندنی نیست
یک روز شادی میرسد غم ماندنی نیست
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
یک نفر هی چوب دارش را ببیند سخت نیست؟
پیش چشمانش مزارش را ببیند سخت نیست؟
می زنند از شاخ و برگت ای دماوند سبیل!
عده ای گمراه -با حقه و ترفند- سبیل