ای پویشِ سیال و سرافکندهی هستی
ای باید شاید شدهی شیون و شیپور
من میتوانم جبر را به سه قسمت تقسيم كنم
روزی سه وعده آن را بخورم...!
من که در باغ جهان رشک گل و شمشادم
تا که پا بسته به زنجیر تو ام، آزادم
اگر چه عطر سیب را هنوز بو نکردهام
اگر چه سوی مرقدت هنوز رو نکردهام
چه زود خاطره شد لحظههای شاد، رفیق
چه با شتاب شکستیم اعتماد، رفیق
نشانی از شکوه بامیان داشت
غمِ آوارگی، پروای نان داشت
اگر به خانۀ من میروی بهار بياور
سبد سبد گل نارنج از آن ديار بياور
با قناری دوباره میخوانم
نغمه های بلند آزادی...
ای آنکه غمگینی و سزاواری
مرگ چهرههای گوناگونی دارد
این سر، سر تقدیری کابوسی ماست
این سربریده غیرت ناموسی ماست