گفته بودم که به همراه تو نان خواهم خورد
رمضان آمد و برنامهیمان برهم خورد
ای باغ در غم تو چه تنها گريستم
کوهم، ز دوری تو چو دريا گريستم
غريبی در پی جنگ است دايم با من ای دنيا
بماند يا غريبی ها بمانم يا من ای دنيا
امشب حكايتى ز گلستانم آرزوست
آب و هوايى ملك عزيزانم آرزوست
کور روزت شوم برادرجان! کور روزت شوم برادرِ قند!
این چه آوردهای به حال خودت؟ غصهها بر سرت چه آوردند؟
صبح شد آواز ده خورشید را، قرآن بخوان
باز گو در زیر لب یا ربنا قرآن بخوان
برایم بخوان محمّد
می خواهم برگردم...
گل به روز است پر و بال فروان در دست
چاک در چاک و پریشان و گریبان در دست
نشستهام سرِ قبرم، سرِ مزارِ خودم
و گریه میکنم از دست روزگارِ خودم
تو سزاوار روز نیکویی ای که همواره بهتری از من
شهر را آب با خودش میبرد پل شدم تا که بگذری از من
پر از گلها، پر از آوازها، پروانهها، ای دوست
خیالی داشتم شیواتر از یک روستا، ای دوست
مثل یک سایه سایه ی تنها
مانده ام خسته در کنار شما