دریغا عطر نارنجی که راز آمیز در قوطی
به کشتن داد شهری را پر از پاییز در قوطی
دهقان هرات! سرخوش و شاد بزی
صد سال ز تیر تا به خُرداد بزی
پشتو گفتا دری مرا کرد خراب
نالید دری ز دستِ پشتو بیتاب
ﻣﻦ ﺳﺮﮔﺬشتهای ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺭﺍ
ﺑﯽ ﺣﻀﻮﺭ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ای یار! ای زیباترین! هر جا که باشی دوستت دارم
عشقِ نهانِ نازنین! هر جا که باشی دوستت دارم
زین پیش دلم کشتهٔ دیدارِ تو بود
جانم به هزار سر هوادارِ تو بود
قاب عکسی کهنهام در گنجه... پیدا کن مرا
بر غبار صورتم دستی بکش؛ ها کن مرا
تصویر ماه در بغل قاب گریه کرد
گلهای ارغوان همه خوناب گریه کرد
نه تخت میطلبم نی به حسرت تاجم
پرندهام به هوای بهار محتاجم
كابل كبوترهای بیجان را بغل میكرد
زخمیترين شهری كه انسان را بغل میكرد
کنار حادثه میپوشم، غمِ سیاه-سفیدم را
سپس به عکس تو میدوزم، دو بُعد کوچک دیدم را
می شكافد سیاهی شب را
آخرین لاى لاىِ یک مادر