زخم نهانی در نهادم از ازل باشد
تا در کجای این بنای جان، خلل باشد
باز شب شد، زبانه باید زد
طبل فریاد با «نه» باید زد
تا تبر باشد دبیر انجمنهای شما
هست قد سرو ما و سرزدنهای شما
به هر کجا بروی دیگری! غریبه تری!
چگونه جان به سلامت از این وطن ببری؟
سخت آزردهام از این دنیا، بگذارید از جهان بروم
از جهان پر از دروغ و کلک، از جهان ستمگران بروم
چه فرقی می کند اصلا قیچی را بردار
و این کُره بزرگ چسبیده به کاغذ را تکه تکه کن...
شمالک می شود گیسو پریشان می کند نسرین
پریشانی عاشق را دو چندان می کند نسرین
درود آمو!
کسی دزیده است از پیکر تاریخ رسم سرفرازی را...
برفی که روی شانهی اینمو نشستهاست
چون شیر در برابر آهو نشسته است
داد می زنند، های مرد و زن
بی خیال این، یک وجب وطن
دستههای پرنده میآیند، بروی باید و شکار کنی
آسمان را به شوک فرو ببری، بر زمین هم جسد قطار کنی