سکوت، ریشۀ آیین قریههامان بود
صدا، خلاف موازین قریههامان بود
کودک ایستاد
پارگی پیرهندر دهان دنده های لاغرش بود
گیتی برای من شده مانند گور؛ تنگ
چندان که گشته در دهنم انگبین؛ شرنگ
پر شد چنانچه کاسهای ازدرد، بیخیال...
روزی که برگها همه شدزرد، بیخیال...
ورق برگشته است و یار من گیسو پریشان است
دل دردانهاش آیینه از ساز خراسان است
ماه با آن منزلت در حوضِ ماهی کوچک است
کوه اگر باشم به چشمان تو کاهی کوچک است
به خاطر تو بود که انارها طعم داشتند
و سمبوسه های دهنی در عصر انقلاب...
غرقم در این دعا که الهی ببوسمت
می خواستم بدون گناهی ببوسمت
بیتاب و بیقرار توام، پیش کس نگو
من زخم بیشمار توام، پیش کس نگو
تیغی که داشت جوهر پیکار نازنین
کی میکند اطاعتِ زنگار، نازنین
جهان دلتنگی و اندوه آدم را نمی فهمد
کسی در اوج شادی معنیِ غم را نمی فهمد