حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش
رستم ز شهر حادثه ها کوچ کرده است
از انجماد باور ما کوچ کرده است
شما را میخوانند صمیمیترین سلام
و در میان بازارهای سکه، شما را میجویند...
ای اشک شوق بر سر مژگان من برقص
لبریز شو به باغ گریبان من برقص
صدای شلیکی نمی آید و گلوله ای از نقشه جغرافیا
جیغ کودکی نمی شنوم...
ای کاج سربلند؛ خدا را بُلندتر
برخیز! راستقامت و بالا بُلندتر
از چشم تو نياز خريدن اجازه هست؟
فرياد من به ماه رسيدن اجازه هست؟
چهگونه مویه کنم حسرت جبین ترا
چهگونه آه، نفسهای آخرین ترا...!
ساختم دور خودم دیوار چین کوچکی
عشق دامنگیر من شد در سنین کوچکی
تابوت های خاک اندود
از چهارسو به شهر می آیند
در گفتمان آیینه دل دال برتر است
از برتری است این همه آماج خنجر است
بگذار به نام تو غزل سر كنم، ای دوست
بیت الغزل نام تو از بر كنم، ای دوست