طوفان زده ست بعد تو حال و هوای من
از تو پر است خالی این روزهای من
سلمای عزیز! زادروزت خوش باد
پاییز و بهاران و تموزت خوش باد
روز تو شب، شب تو بیجان بود، گرم تدفین برگ و گلدان بود
سهم دنیا، بهار، گلباران، سهم تو آه، تیر باران بود
ای بی تو خراب؛ روزگار دل من
چون تار رباب؛ روزگار دل من
گیسو بیفشان دختر کابل به ناز امروز
ما را به جام چشمهای خود بساز امروز
کاش من هم پرنده ای بودم، میپریدم به سوی پرچینت
در خراسان بی قرار دلت، در مزار دو چشم غمگینت
ما همه از درون میانماریم؛ مارها در میانِ ما یلهاند
مارها وِردخوان هر درزند، مارها قصهگوی فاصلهاند
چشم تو پلنگی است کمینکرده به هر سو
بی خواب که از گردنهای بگذرد آهو
سجاده و من و دل غمگین و انتظار
شاید كه رد شوی دمی از كوچه ام بهار
ابری کبود؛ شست غبار دل مرا
رنج مرا، هَراس مرا، مشکل مرا
سیب را سمت من تعارف کرد، سیبها بوی آسمان میداد
رو به من ایستاد با لبخند، خندههایش به من توان میداد
از مرگ سخن نگو
بگذار تا دختران همسايه لبخند زيبايت را ببينند