شده است شهرهی شهر خود، سر هر محله و برزنی
همه دیدهاند و شنیدهاند، که نشسته رو به نجف زنی
ای نیستان های سر تا پا خروش
از چه خاموشید؟
در ابتدای چشم تو پرواز میشوم
هر صبح از سلام تو آغاز میشوم
انكارت می كنم اما تو هستی
مثل نفسهایی كه در سینه میاید و میرود...
فارسی بود گریه ی پدرم
فارسی هست خنده ی پسرم
نیم رخساره گلگشت حافظ، نیم رخساره بستان سعدی
در بغل کوزهی شعر خیام، بر لبانش گلستان سعدی
شاید آن روز، روز بارانی، مادرم خوابِ چشمه را میدید
ابر اردیبهشت گل میکرد، آسمان قطره قطره میبارید
فرصت رسیده یار بیا غصه سر کنیم
جغرافیای کهنهی غم را سفر کنیم
دست من تا موى تو يك مقصد پر پيچ و خم
همتى كن تا رسانيم اين دو را يك شب به هم
دختران! شبانههای بیاميد
دختران! شکستهای بیصدا
بريز اى اشك بارانى بهارانى دلم خواهد
بخند اى گل كه بستانى گل افشانى دلم خواهد
ماییم و دستِ بالا با دستهای خالی
سرشار آرزوها با دستهای خالی