آخرین اشعار

چشم مشتاق

ظهر در مزرعۀ گندم و شبدر مريم
غرق در باد و گل و سبزه و سرسر مريم

تنش از سوزن خورشيد نسوزد هرگز
سايه بان دارد از موج كبوتر مريم

مثل آن غنچه كه پنهان شده باشد در برگ،
رفته رخسار ترش در مه چادر مريم

يك سر و گردن با لا ترك از دختركان
كوزه را هشته نه برشانه، كه بر سر مريم

دل هر كافر مطلق شود آب از قدمش
می كند هر دو قدم يك دو سه محشر مريم

گردباد است كه در كوچۀ برگ افتاده است
باغ را ريخته در كوچۀ شر شر مريم

چشم مشتاق تماشای مرا شب در شب
كرده در چشمۀ رؤيای خودش تر مريم

شناسنامه