آخرین اشعار

چشم، روایت عاشقان

چشم‌هایت دو جام شیر و شکر، در شکر شیر‌ها شراب طهور
پیش کن هر دو جام می‌ خوش را، چشم بد باد از دو چشمت دور

چشم‌هایت پنیر با‌نمک‌اَند که دو زیتون به شور خوابانده
که دو زیتون به سرمه خوابیده در دو بادام تازه و پُر‌شور

مردمان جهان به چشمانت دور هم بسته‌اند صف شب و روز
پای‌کوب سیاه‌ها محشر‌، چرخِ دامن سپیدها محشور

مردمانت چو خضر در ظلمات مژه‌هایت سپاه اسکندر
بین رود روان آب حیات جامه‌ی خضرهات هاله‌ی نور

شب که در چشم‌هات می نگرم، نغمه‌های سیاه می‌بینم
در دو چاه سیاه چشمانت دو کبوتر، پُراَند از غُمبور

چشم‌های تو قهوه و قیماق می‌برد خواب از سر عشاق
نگهت جام جان عاشق را می‌کند پر ز باده‌ی انگور

چشم‌های تو کشته آهو را، نیست مانند چشم‌هایت چشم
هر که با چشم‌هات هم‌چشمی می‌کند‌ چشم‌هاش بادا کور

شناسنامه