آخرین اشعار

کابل، معشوق زخمی من

تو بی خانمان می دویدی، تو بودی به هرجا که دیدم
تو از دست رفتی و من هم، به زاری به پستو خزیدم

تو برقع کشیدی به رویت، پر از بغض ها شد گلویت
تو بودی که در جستجویت به این سو و آن سو دویدم

تو را مثل گل های خشخاش، خراشید تیغ ستم پاش
و من نشئه از آه سردت، نسیمانه هر سو‌ وزیدم

رسید از پس کوه، دژخیم، شدی غم، شدی خون، شدی بیم
سپس زیر این بار سنگین، شکست استخوانت؛ شنیدم

مرا زار و بیچاره کردند، مرا از تو آواره کردند
تو آن گوشه حسرت کشیدی، من این گوشه غربت کشیدم

پریشان آشفته کابل، تو ای بیوه ی جنگ، کابل
الهی که دست نوازش به تیمار تو می کشیدم

الهی که می شد دوباره، شبت پر شود از ستاره
کمی صبر کن، روز شادی، می آید؛ خودم خواب دیدم…

شناسنامه