آخرین اشعار

هرجا که ظلمت هست

درمانده‌ای، آشفته‌ای، تنها تباری
گم کرده راهی هستم از مَدیَن دیاری

راهی ندارم پیش رو جز کوه طوری
راهی ندارم پشت سر جز شام تاری

هرجا که ظلمت هست قطعا می‌توان دید
از دور چشمک می‌زند سوسوی ناری

چیزی به غیر از بی‌کسی در چنته‌ام نیست
گاهی عصایم می‌شود هرچند ماری

دل را سپردم دست او، آتش بهانه است
دارد صدایم می‌زند از دور یاری

جای تعجب نیست با پای برهنه
سوی قرارش می‌شتابد بیقراری

من درد می‌بردم، درخت سبز آتش
بر دوش هر کس می‌نهد محبوب باری

تورات من این بیت‌های عاشقانه است
آری، ندارد قلب من جز عشق کاری…

شناسنامه