من آن موجِ گران بارم که در دامن نمی گنجم
من آن توفنده خاشاکم که در گلخن نمی گنجم
سر و پا رونق آرایِ دو عالم نقشِ معنایم
بگیریدم، بگیریدم، که من در من نمی گنجم
من آتش بازیِ آوازهایِ عیدِ موعودم
مرا فارغ کنید از تن که من در تن نمی گنجم
غبارِ هیچ گردِ ره نی ام در چشمِ کس، لیکن
خیال آیینه ای دارم که در گلشن نمی گنجم
سرودِ برق ریزی هایِ فصلِ رویش و رنگم
شرارِ مشعلِ طورم که در خرمن نمی گنجم
مرا فریادگاهی در مسیرِ نیسِتان باید
من آن دردم که در پیچاکِ یک شیون نمی گنجم