آخرین اشعار

بی پروا

مقابل شد تحمل با لب فریاد، بی پروا
غباری رفته در صحرا به جنگ باد، بی پروا

برابر شد دو چشمم با دو تا ابروی شمشیری
نگاه عشق، بی باک است و آن جلاد، بی پروا

چه کاری می تواند کرد اشکم با هجوم درد
سپاه چشم، افتان، لشکر بیداد، بی پروا

عجب خونی محبت خواهد امشب ریخت در تاریخ
حسین آماده سر دادن و شداد بی پروا

گذشتِ بیش از حد کرد تشویقت به بی رحمی
به قدر عجزِ هر شهر است؛ استبداد، بی پروا

هوس انگیز و درد آمیز و توفان خیز و آتش بیز
نمی کردم گمان، چیزی به این ابعاد، بی پروا

ضرور است احتیاط، افتاد چون تقدیر با دل سخت
که در کار درشتی ها بود فولاد بی پروا

شناسنامه