آخرین اشعار

فریاد سنگستان

نشد حاصل ازین كهنه سرا جز دردِ سر ما را
بده حافظ ز «طرح تازۀ گردون» خبر ما را

شب آید پشتِ شب با كوله بار درد و غم بر دوش
مگر افگنده در كنج فراموشی سحر ما را؟

شدیم آواره ­گان كوی تنهایی و خاموشی
مران از خویشتن جانا، نمیخوانی اگر ما را

دیار مهربان حالا ز یار مهربان خالیست
نمود این غربتِ نامهربانی دربدر ما را

ز بس از آب­ و خاك ­خویش دور افتاده­ ایم، آخر
چو خار خشك ­خواهد ­سوخت جان بی ­ثمر ما را

ز سنگستان بی فریاد هم فریاد برخیزد
بگوییم اندكی گر زانچه بگذشته ز سر ما را

چه ­جای شكوه از گردون، كه از ابنای­ این گردون
رسد گاهی به دل زخمی و گاهی بر جگر ما را

شناسنامه