آخرین اشعار

فرصت فردا نیست

کنار من بنشین لَختی، همیشه فرصت فردا نیست
همیشه عشق نمی تابد، همیشه پنجره ها وا نیست

غم تو سیب به دستم داد، خدا نشست و تماشا کرد
به این نتیجه رسانیدم که عشق حیله ی حوا نیست

فدای خنده ی سوزانت، که شعله ریخته از جانت
قسم به دوزخ چشمانت، بهشت این همه زیبا نیست

عروس شاه نشینم کن، به شوق خویش قرینم کن
گناهکارترینم کن، بجنب، وقت تماشا نیست

اگرچه طفل گریزانم، پناه می برم از دنیا
به لاابالی آغوشت؛ مجال لی لی و لالا نیست

تب تناور تر دامن، چنان تنیده شدی با من
که جز خیال تو در قلبم برای هیچ کسی جا نیست

چه دور می گذرد بی تو، به زور می گذرد بی تو
بگو چه نام دهم آن را، اگر بلندی یلدا نیست؟

شناسنامه