غم‌های آبادان

دو همدمیم من و تو، دو یار همسایه
دو رود جاری از این چشمه سار همسایه

منم سرود و تغزل به روی لعل لبت
تویی که شعر و شکر کرده بار همسایه

من و تو بر لب این رود شعر می‌نوشیم
به فارسی خوش و خوش‌گوار همسایه

مگر که تا غم این روزهای گریان را
بدر کنیم به دست بهار، همسایه

تو مویه کردی غم‌های کابلستان را
و من صدای توام بار بار همسایه

غم از چه باز غنوده است روی آبادان
شبیه کابل و شهر مزار همسایه

چه شد که سقف فرو ریخت روی کافه‌ی عشق
دو مرغ عشق تپیدند زار همسایه

بیا به عزت آن روزگار برگردیم
به سرخی گل باغ انار همسایه

به شوکت شب کابل، به شور بلخ قدیم
به روزهای خوش سبزوار همسایه

بس است هرچه که در غم شریک هم گشتیم
شریک شادی هم، گل بکار همسایه

شناسنامه