هوا ز عطر گلاب محمدی پر بود
تمام دشت پر از مرد و اسب و اشتر بود
تمام قافلهها صف به صف قطار شده
غرور سرکش قوم عرب مهار شده
محمد آمده تا حرف آخرینش را
نهاده رو به جهان منبر برینش را
که تا نزول دهد وحی آسمانی را
به این جهان بزند حرف آن جهانی را
غدیر از می اوصاف مرتضی لبریز
به گوش گوش ستاره شده طلاآویز
ز قلههای زمین مهر و ماه تابیدند
تمام ریگ بیابان به چشم سر دیدند
سخن به کام پیمبر چو وحی شیرین بود
که آخرین سخنش در کمال این دین بود
گرفت دست علی را به مهر بالا کرد
علی ولی شما، گفت و خطبه انشا کرد
علی ولی شما گفت و گوشهای سکوت
شنید و دید ولی روز بعد حاشا کرد
دو روز بعد سران مهاجر و انصار
به شکل سنگ بیابان فقط تماشا کرد