عجب آرامشی می آورد یاد تو، جانم یار
الهی پُر شود از عطرتو هر کوچه و بازار
تمام شیشه های عطرهای این جهان یکسو
به یکسو، یک گذر بوییدن از این عشق لاکردار
نه تنها از درخت سیب های سرخ می پیچد
نه تنها بادها می آورند از لای جنگلزار
نه تنها ابرها سرمست میارند و میپاشند
که حتی کوه ها از بوی بارانش شود بیدار
نه تنها آینه در دست هرسو دختر دریا
که دنیا شب به صحرا میزند با شال پولکدار
میان خلسهٔ شب میروم چرخیده روی بام
که تو از پشت پرده رد شوی من از سر دیوار
نمیدانم مرا دیوانه می خوانند یا مجنون
ولی من بی هوا پشت تو بی جوراب و بی پیزار*
* پیزار: به زبان محلی بعضی ازمناطق افغانستان، پای افزار، کفش