تب کرد خاک و تیرهی انسان تباه شد
شرمنده باز چهرهی خورشید و ماه شد
انسان نماند و در وزش تند گورها
پیشانی سپید زمین راه راه شد
ما را به غیر دیدن گور و کفن نبود
روز و شبی که رفت سپید و سیاه شد
از دور هر دُهل که صدا کرد دل ربود
نزدیک شد دهل، دهن باز چاه شد
رخسار ماه را شب ما لکه لکه کرد
آن دختر نجیب چنین روسیاه شد
شستیم رخت طالع خود را در آبها
از دیگران سپید شد از ما سیاه شد