آخرین اشعار

پا به ماهِ دیدار

چون زنی پا به ماه می شمرم روزها را برای دیدارت
هیجان می زند لگد به دلم شب برو غم تمام شد کارت

آسمان هم لباس الماسی، به تنش کرده ماه می خندد
پهن کرده بهار فرشش را رادیو پخش کرده اخبارت

که به راهی و راه خرسند است سینه اش میزبان تو گشته
کوچه آبی زده به صورت خویش سر خوشی لانه کرده در یارت

از پس روز های دوری باز دیدنت مثل عید می آید
نقل و بادام و چای آماده است سرخ بر تن نموده دلدارت

عشق تو پا به ماه در من شد ضربه دیدست پای عقربه ها
خواب هم پر زده است از چشمم دکترم سر بزن به بیمارت!

شناسنامه