بی حضورت رنگ، ناپیدا شده گم میشود
آفتاب از هم فروپاشیده انجم میشود
دست و پا گم کرده خویشم، بیا! دستم بگیر!
گرد اگر طوفان نباشد نیز هم گم میشود
قامت انشا کردن در زیر آوارم چه سود
مور اگر هم پر کشد پامال مردم میشود
آستان آرای نازت میتوان باشد نیاز
سایه با مهتاب خیلی در تفاهم میشود
یک نفس ما را بمیران تا بمیرم بارها
چوب وقتی سوخت چندین شعله هیزم میشود
با گل رویت توان چندین چمن رسوا نمود
خون اگر یک قطره جوشد هفت قلزم میشود