هرشب هوای کوچه دلدار می کنم
دل را تسلی از در و دیوار می کنم
از بس که با خیال وی آغشته می شوم
هر دره را خیال سپیدار می کنم
با جفت کفتری ته پرچال بام شان
از دور دور قصه بسیار می کنم
آن جا برای دفع گمان بد کسان
تمثیل نقش مردم هشیار می کنم
نذرانه مراد همه سیم و زر بود
من نان گرم نذر رُخ یار می کنم
در ماه در ستاره شام غروب شهر
او را تمام باغچه دیدار می کنم
از جنس دل ز سینه دکانی گشوده ام
سر تا به پای عشقم و بازار می کنم