آخرین اشعار

خلاف طعم لت

شبی که ماه در اندیشۀ تو جان می‌داد
نگاه مضطربت مرده را تکان می‌داد

به روی دامن سبزت پرنده‌یی افتاد
برای این که تنت بوی آسمان می‌داد

من و تو روی بَرنده، نگاه می‌کردیم
گدای پیر به سگ‌های کوچه نان می‌داد

چه آرزوی بزرگی، که کاش آیینه!
درون مردم نامرد را نشان می‌داد

شکایت از چه کنم هر کسی رفاقت کرد
دروغ مسخره‌یی را به خوردمان می‌داد

اگر به خانۀ من آمدی شراب بیار
خلاف طعم لتی که پدرکلان می‌داد

شناسنامه