خبر

باد در پیرهن دود به خود می پیچید
هر کسی جای خبر بود به خود می پیچید

بعد از آن رفتن در غربت خورشید حجاز
شب تاریک و مه آلود به خود می پیچید

از هجوم عطش تازه مسلمان شده ها
زندگی در شب تلمود به خود می پیچید

بانگ بی همهمه کوه به خود می آمد
غیرت یخ زده رود به خود می پیچید

اشک، از داغ چنین حادثه ای بی پروا
زیر چشم تر داوود به خود می پیچید

چه خبر بود که در پشت در خانه ی وحی
شعله ی آتش نمرود به خود می پیچید…

شناسنامه