آخرین اشعار

حیران

تا دیدمت ندیدم خود را و دیگران را
لرزیدم و شنیدم تار و ترنگ جان را

صد کهکشان شکوفه رقصید در نگاهم
یک چتری گلابی پوشید آسمان را

چتری آفتابی چتر پناه من شد
در سایه اش شگفتم روح ترانه خوان را

شد بادبان رویا، هرچند تا مبادا
همسایه های توفان بردند سایبان را

رقصید میز کارم ناگاه شد پیانو
پرکرد از تغزل شب های بی زمان را

شناسنامه