آخرین اشعار

حال منِ بی‌چاره

مردمِ چشم تو خاصیتِ گژدُم دارد
کی به حال منِ بی‌چاره ترحم دارد

سهم من نیش؛ ولی سهم رقیبم نوش است
تلخی قسمتم هر لحظه تراکم دارد

چشم تو شیشه‌ی مشروب من و بی‌تردید
مستی‌ام خواهش بسیار از این خُم دارد

عقل را عین قصورست که می‌فهمد دیر
عشق بر هر هنری حق تقّدُم دارد

من که تسلیم شدم از چه نگاهت هر روز
پی‌ِ ویرانی دل قصد تهاجم دارد

مثل آیینه نگو باز به‌ هم ریخته‌ای؟
عشق بسیار از این‌ گونه تصادم دارد

سایه‌ات نیز به پای تو نمی‌آید راه
زنده‌گی وقتی سر سوءتفاهم دارد

گر خورد خون دلم دیده، سزایش این است
که چرا فکر جگر گوشه‌ی مردم دارد *

* «گر خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگر گوشه‌ی مردم دادم»

حافظ

شناسنامه