آخرین اشعار

جان و تن دیگر

مبادا سر بمانی روی دست و دامن دیگر
بپیچی یا که مثل شال دور گردن دیگر

مبادا کم بیاری پیش آتش، سوز و سازت را
که دارد ساز آزادی تبِ رقصیدن دیگر

اهورایا! به اهریمن مجال خودسری تا چند
که در صحنه بیاید با دو سه اهریمن دیگر

کجا با این چنین ترفندها خاموش می‌مانیم
لباس صبر ما را دوختن با سوزن دیگر

بسوزد پیکرم را زنده زنده، هیچ باکی نیست
که می خیزد از این آتش هزاران تا زن دیگر

نزیبد جسم ما را پوشش ابریشم و اطلس
که دارد انقلاب خون ما پیراهن دیگر

اگرچه شب میان رگ رگ این کوچه‌ها جاری‌ست
بتابد آفتاب نسل ما از روزن دیگر

من از بیداری چشم زنان شهر فهمیدم
که می‌آید دوباره روزهای روشن دیگر

بِکُش، آتش بزن، فریاد آزادی نمی‌میرد
دوباره می دمد این شور در جان و تن دیگر

شناسنامه