آخرین اشعار

جامانده ترین

به سکوتی که به رقص آورد امشب دل را
کاش چیزی نبرد یک شبه این منزل را

آن که از هستی لیلایی ما تن می خواست
می رود تا بفروشد غم بی حاصل را

نکته یی، فلسفه خیز است که عاشق باشی
می برد دوش به دوش تو و یک محمل را

من به اندازۀ یک ماه، به شب درگیرم
می رهاند سحری پای منی در گِل را؟

صبح بی فلسفه، آغاز نکردن بهتر
تا به شامی نبرد یکسره این مشکل را

امشب آواز بیاور که به پهنای نفس
ببرم نعش به جامانده ترین بسمل را

شناسنامه