غم را پیام آور اشک سحر مکن
بر شانه های خستهی حسرت سفر مکن
تابوت کوچک است، جهان پرنده را
در این چهار ضلعی غم مختصر مکن
بغض غروب جمعه خودش گریه آور است
اندوه جمعه های مرا بیشتر مکن
بی دست و سر، زیارت شاه نجف مرو
یادآوری روضه برای پدر مکن
انگشترت کجاست سلیمان؟ عقیق را
مثل غروب غم زده خونین جگر مکن
ما کشتگان سادگی خنده ی تو ایم
اینقدر بی ملاحظه از ما گذر مکن
ما با تو ایم، بعد تو هم در کنار تو
بر ما به چشم مردم تنها نظر مکن