شکوفه ریخت، چمن پیر شد، بهار گذشت
نیامدی و بهارم به انتظار گذشت
به حیرتی نشدم کشتهٔ تبسّمِ گل
ببین که فصلِ نشاطم چه ناگوار گذشت
نسیمِ هرزه بسی جلوه کرد و ناز نمود
کسش به هیچ نپرسید، خوار و زار گذشت
ز تنگچشمیِ هر خار و خس در این گلشن
نیامدی که ببینی چه روزگار گذشت
خدا به دشمنت ای آشنا نشان ندهد
از آنچه بر سرِ من بی تو بار بار گذشت